۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

برادر یه سوال برام پیش اومده، شما همیشه آدما رو به چشم خواهری میکنین؟!

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

آدم هر چی رو دوست داره که جار نمیزنه ، منم میدونم هم خیلی تخم دوست داری هم با اشتها میخوریش!!باور کن دیگه لازم نیست اسم ادای احترام روش بذاری!!

اون ور: تا الآن هدفمند نمیکردنمون وضعمون این بود، از این به بعد که هدفمند میکنن، دیگه خطا هم نمیره، همش یه راست میره تو!! وای به حالمون!!

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

جون من اونجوری نگا نکن ، اونی که انگشتش تو کونت بود من نبودم! میخوای بکنی بگو میخوام بکنم ، دیگه چرا بهونه میتراشی؟!

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

اپیزود آخر: به یاد معشوقه ات جلق بزن!! اونم عاشقانه!!

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

مطلقا ً هیچ وقت هیچ جا نگفتن که اگه کسی رو خیلی دوست داری لزوما ً باید جرش بدی!!

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

الآن دوست دارم یکی رو بکنم ، ولی نه دوستانه ، میخوام گه بزنم به همه چی!!

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

میگیم بشاش توش ، جواب هم میده ، ولی...
یه وقتایی رو خاکی میشاشی که گل میشه ، بعد گیر میکنی توش!

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

آدمک

سالِ دیگر ، یا نمی دانم کدامین سال
از کدامین قرن،
باز یک شب ، یک شب سردِ زمستانی ست .
یک شبِ کولاک،
باد بَرف وسوزِ وحشتناک
لیک
سرپناه قهوه خانه هم بدانسان گرم
از سماور، از چراغ ،از کُپه آتش،
از نفسها، دود ها ، دم ها،
وَز دَم انبوهِ آدمها،
گرچه می بینند و می دانند آن انبوه
کاّن اکنون نَقل می گوید
از درون جعبه جادویِفرنگ آورد،
گرگ – روبه طَرفه طراری ست افسونکار
که قرابت با دو سو دارد،
مثل استر روبهگرگ ،خو کفتار،
از فرنگی نطفه از فرنگی مام،
اینت افسونکار تر اهریمنی طرار؛
گرچه آن انبوه این می دانند
بازهم اما
گِرد پُر فن جعبه جادوش – دزد دین و دنیاشان –
همچنان غوغا وجنجال است.
راست پنداری که این محتال بیگانه
آن گرامی نازنین ، پارینه نقال است .
شیشه ها پوشیده از ابرو عرق کرده ،
مانع از دیدارِ آن سو شان
پرنیایی آبگین پرده.
قهوه خانه ، همچنان هنگامه آن دزد جادو گرم
آه،
شرمم آید، شرم
در سکنجی ، در کنارِ پنجره نقال پارینه ،
سوت وکور وسرد و افسرده ،
منشایش چون ستونی متکای ِ دست، دستش زیر پیشانی،
خشمگین وخاطر آزرده،
روی تختِ قهوه خانه ، دور از آن جنجال،
قوز کرده ، سر به جیب پوستینِ خود فرو برده ،
زان دروغین جلوه ها وآن وقاحتها
خاطرش غمگین ؛
در دلش طوفانی از نفرین ونفرت ها ،
جعبه جادویِ فرنگان همچنان گرم فسون سازی
و پراکندن فریب و چُربک اندازی:
« راستینِ چند وچون ها بشنو از نقال امروزین
قصه را بگذار ،
قهرمان قصه ها با قصه ها مرده ست .
دیگر اکنون دوری ودیری ست
کاّتش افسانه افسرده ست
بچه هاجان! بچه های خوب!
پهلوان زنده را عشق است
بشنوید از ما، گذشته مرد،
حال را ، آینده را عشق است .
بشنوید این پهلوان زنده را عسق است
ای شما یان دوستار مردگانی ها ،
دیگر اکنون زندگی ما زنده مایانیم
ما، که می گویند ومی خوانیم
و ای شمایان دوستدارِ پهلوانیها ،
سامِ نیرم زال ِزر ماییم،
رستم دستان وسهراب دلاور نیز ،
ما فرامرزیم ، ما برزو
شهریار نام گستر نیز ...»
از سکنج حسرتش خاموش ،
خسته از این چُربک وجنجال
دارد اینک می رَوَد، تنها
زین قدیمی قهوه خانه ، آن کهن آن راستگو نقال
بر بخار بی بخاران روی شیشه ئ در،
با سر انگشتی که گرید ماضیش بر حال
حال او لرزد بر استقبال-
نقش بندد یادگار نفرت وخشمش :
نقشی از یک آدمک با پیکر سیال
من نمی دانم
آدمک بر شیشه ، با آن حال آن منوال ،
نقش آن حرافک جادوست،
یا حریفانی که هوش و گوششان با اوست؟
ای دریغا ، با چه هنجاری
در چه تصویری تجلی کرده ای امروز،
رستم ، ای پیر گرامی ، پورِ زال !
آه،
از سرو پایش عرق ریزد .
بس که هوگفته ست وعرق ریزد
هوله حاضر کن نچاید ، های
آدمک کلی عرق کرده ست.


مهدي اخوان ثالث
تهران ، اسفند 1347
در حیاطِ کوچک پاییز، در زندان



خدايش بيامرزاد

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

دنگ ... دنگ...
و ديگر هيچ كس نبود...!

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

خدمت مسئولين محترم باشگاه فرهنگي ورزشي استقلال
با سلام
احتراما" ، آقا اين عليزاده رو با اون كون گنده اش بديد من ، عمه و خوار و مادرشو كه تماشا چيا تو همون ورزشگاه مورد عنايت ويژه قرار دادن ، احتمالا" هنوز خودش سيراب نشده كه گورشو گم نميكنه ، اونم بديد ما بكنيم ، كفاره ي گناهامون!

۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

وقتي كونت ميخاره يا كرم داري يا دوست داري يه كرم درشت و قوي بره توش ! اينو تاريخ ثابت كرده ، به جون خودم تجربه نكردم !

۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

-سلام ، ميتونم بپرسم رمز موفقيت شما چيه؟
-توكل به خدا و استفاده از كاندوم خاردار

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

آن كـــــــير كه از منـاره شـد بالاتر
از كــــــيرخطيب شهر شد خرگا تر
هرقدر كه من سست تر او محكم تر
هرقدر كـه مـن پيـر تـر او بـرنا تـر
(فكر مي كنم شعر عبيد زاكاني بود)

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

هي تو! آره خودتو ميگم لاشي! تو كه اينقدر چسي روشن فكري مياي ... ديشب كه از كون ميكردمت اين توهم روشن فكري كجات بود؟!

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

گم شو! فقط همين الآن گورتو گم كن،اين بزرگترين لطفيه كه تا ابد ميتوني به من بكني!